ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

دسته گل ها

بچه ها که سنشان بالا میره، مطالبی که درباره شون میشه نوشت کم میشه. شاید چون دیگه شیرین زبونی های سابق را ندارند... البته من این را زیاد مطمئن نیستم چون فقط تا حالاش همین یک بچه را داشتم و احیانا خواهم داشت. اما این مقدمه را گفتم که بگم اگه تازگی ها مطالب ممنوعه وبلاگ ارنواز بالاتر رفته فقط بخاطر اینه که این قسمت حرف های ارنواز شیرین تره. اما آخرین دسته گل ارنواز خانوم: ارنواز یک مدتیه که یک بازی جدید داره. خودش میشه ارنواز یا آزیا یا آئورا (همکلاسی هاش) و مامانی معمولا میشه مارینا (مربیه کلاسش) و من هم اگه شان (پسر قلدر کلاسشون) نشم، باید بیججو (مربی کلاسشون) باشم. بعد همه باید ایتالایی (ایتالیایی) صحبت کنیم. اونروز هم ارنواز گفت: بابایی...
12 آذر 1391

عضو شریف و باقی قضایا

من دیگه نمی خوام که بیشتر از این وارد قضایای فمنیستی بشم. از همینجا هم میگم و همیشه هم گفته ام که خیلی به کارهای مردانه و کارهای زنانه اعتقادی ندارم. اصلا هم فکر نمی کنم که یکسری کارها هست که مردها می تونند انجامش بدهند و یکسری کارها هست که واسه زن ها است و... این درسته که من یک جایی خوندم که مردها به دلیل استخوان بندیشان نمی تونند مثلا زیاد سر پا وایستن و یا بچه را بغل کنند... ولی چون می دونم این بحث ها خودش بحث های فلسفی و اجتماعی را پیش می کشونه، از اونها هم عبور می کنم. من البته دلم می خواد که تو هم به این تفکیک ها اعتقاد نداشته باشی که البته ظاهرا متاسفانه داری. اما آخه قربونت برم حتی اگه اعتقاد هم داری، تو را خدا به یک شکلی اعتقاد دا...
1 آذر 1391
1